دانلود رمان کبوتر از افسون امینیان با لینک مستقیم و رایگان

برای شما دوستان همراه رمان زیبای کبوتر را قرار داده ایم


دانلود رمان کبوتر


 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 رمز فایل در صورت نیاز : www.book4.ir

 منبع فایل : نودهشتیا

 با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان -JAVA)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه -JAVA)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)



قسمتی از متن این رمان :

      

کبوتر..... سرد و خشن مانند دقایقی پیش باز تکرار کرد. « نام نام خانوادگی ...سن...؟ سرش به دوران افتاد و نمی دانست که چقدر گذشته است...این چندمین باری بود که نام و نام خانوادگی اش را میگفت. به چشمان ریزو دکمه مانند بازپرس خیره شد، که زیر آن ابروهای پر پشت و مردانه ریز تر دیده میشد، و هاله ی سیاه زیر آن ترسناک ترش کرده بود... به سختی آب دهانش را فرو داد.گلویش مانند کویری خشک و تشنه بود. نگاهش را ازلیوان آب گرفت. « شیدا قلی فتحی ... بیست سالمه...» دیگر حتی پیشوند «قلی » اذیتش نمیکرد. مرد چشم دکمه ایی بار دیگر ورق های پیش رویش را زیر و رو کرد. « انگیزت از قتل ساناز احمدی چی بوده...؟» دستهای عرق کرده اش را در هم تنید. « من اون رونکشتم...» صدای بازپرس این بار بلند شد. سرد و خشن. « چرا انکار میکنی...؟توی صحنه ی قتل حضور داشتی...و با آلت قتل بالای سر مقتول نشسته بودی...! دوتا هم شاهد داری..جایی برای انکار نمی مونه...از اون گذشته همه دیدند که با مقتول دعوای لفظی داشتی و اون رو تهدید به قتل کردی...!» نا امید چشم از او گرفت. او که آمده بود، برای پرونده اش قاتلی پیدا کند و فاتحانه برود. این جا برایش آخر خط بود آخر همه ی داشته و باور هایش... وقتی حتی خانواده و اطرافیانش باورش نداشتند، چه توقعی از این مرد یخی چشم دگمه ایی میتوانست داشته باشد. مامور زنی که بالای سرش ایستاده بود بادست ضربه ایی به کتفش میزند. « روسری تو بکش جلو» با دستهای عرق کرده اش موهای تابدارش را داخل شال فرستاد.و سعی کرد جملات را درست کنار هم بچیند. « خود شما وقتی عصبانی می شوید... ممکنه کسی روتهدید به کشتن کنید اون وقت فرداش میروید و اون رو میکشید... ؟من فقط از عصبانیت حرفی زدم همین...!» باز پرس خسته از بازجویی دختری که سه هفته مدام یک جمله از او شنیده بود« من قاتل نیستم» پوشه ی آبی رنگ رابست و دستی به ته ریشش کشید. « ببین دختر جون سه هفته است دارم ازت باز جویی میکنم . اگه اینقدر به خودتت مطمئنی که قاتل نیستی...بهتر به فکر یه وکیل درست و حسابی باشی...یکی که بتونه مدرک محکمی «دال»( دلالت کننده) بر بی گناهیت پیدا کنه ...» نگاهش به نور باریکی که ازپنجره و پرده ضخیم اتاق خود را به سختی به داخل رساند بود خیر شد. حتی به اندازه ی این نور باریک هم امید نداشت. از روی صندلی بلند شد و به چشم های مرد دگمه ایی چشم دوخت. «اصراری یرای اثبات بی گناهی ام ندارم ... اون بیرون کسی منتظر من نیست.» *** "فصل اول" چاره ایی نداشت .... باید عاشق میشد. آن هم به سرعت برق و باد.... از آن عشق های پر شوری که تنها آوازه اش را شنیده بود. روی آخرین نیمکت کلاس نشست.و دستی زیر چانه برد،و به کتایون نگاه کرد.که گرد جمعی از دختران همیشه مشتاق نشسته بودبا آب و تاب از دوست پسرش یا به گفته ی خودش« بوی فرند» جدیدش تعریف میکردم محاسن داشته و نداشته اش را بر میشمرد. کتایون با آن موهای روشن و چشم های عسلی همیشه مرکز توجه ی بچه های کلاس بود. بخصوص آنکه همیشه ماجرایی هیجان انگیز برای تعریف کردن داشت.چقدر دوست داشت مثل او باشد که همیشه چند نفری دنبالش بودند. کتایون میگفت:با بعضی از بوی فرند هایش از طریق اینترنت آشنا شده.... بعد هم یک دل نه صد دل عاشقش شدند...! چانه ایی بالا انداخت... نچ..عشق اینترنتی مسخره ترین نوع عشق و عاشقی است، مگر میشود ندیده و نشناخته عاشق شد!آن هم نه یک دل صد دل...! فرشته دختر عمه عطیه پارسال عاشق پسر همسایه شان شدو بعد سه ماه عروسی کردندو بعد شش ماه طلاق گرفتند. عمر عشقشان به سال هم نرسید. حالاچطورمیشود به دنیای مجازی اطمینان کرد به کسی که حتی بجنسیتش ایمان نداری...! از آن گذشته کامپیوترش با شاهین مشترک بود . او همانند اسمش همه جا حضوری پر رنگ داشت حتی در هیستروی کامپیوتر...! نه باید دنبال یک عشق درست و حسابی تر میگشت ،آن وقت میتوانست پرستو و مریم ولیلا را دور خود جمع کندو از اوصاف داشته و نداشته ی دوست پسرش داستان سرایی کند. کتایون و مریدانش هوراکشان بیرون رفتند.و با او ماند و هزاران فکر در هم و برهم...نگاهش روی تخته ی سیاه ثابت شد.و مسئله ی فیزیکی که همچنان حل نشده ایستادگی میکرد. کاش حداقل شیبه نرگس شاگرد اول کلاس بود، که کارنامه اش فقط با بیست مزین میشد.که همیشه عده ایی برای گرفتن جزوه و دست نوشته هایش مجیزش را می گفتند.. اوآنقدر ساده و بی حاشیه بودکه حتی اگر روزی مانتویش را تنگ یا گشاد میکرد یا دستی به صورتش میکشید کسی متوجه نمیشد ، مگر پرستو.