دانلود رمان قدیسه نجس از کلاله قربانی با لینک مستقیم و رایگان

دانلود رمان قدیسه نجس

با سلام خدمت تمامی دوستای نود و هشتیا ، امروز برای شما دوستان رمان زیبای قدیسه نجس را تهیه کرده ایم ، این رمان با فرمت های مختلف میباشد.


دانلود رمان قدیسه نجس ,دانلود رمان برای گوشی,رمان برای اندروید.



 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 رمز فایل در صورت نیاز : www.book4.ir

 منبع فایل : نودهشتیا

 با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان -JAVA)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه -JAVA)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

 قسمتی از متن این رمان :

      

نیک نام من؟! چی کار میکنی دخی؟!
این روز سگى تولدم بود... رها اومده بود که باهم جشن بگیریم... این سوداى گور به گورى م نمیدونم کجاست!
با حرص کیفمو پرت کردم رو زمین وشالمو انداختم رو کیفم... دکمه های مانتوی رنگ و رو رفته مو همونطور که غر میزدم باز کردم: صد بار بت گفتم اسم مزخرف منو مزخرف ترش نکن... حرف تو گوشت نمیره که...
رفت سمت یخچال کهنه ی توی آشپزخونه و گفت: باز کدوم سگى گازت گرفته که اینجوری هار شدی؟!
دکمه هام حالا دیگه باز شده بود... مانتومو کندم و انداختم رو زمین و پامو محکم روش کوبیدم: آخرم نتونستم یه مانتو بخرم... جر خورده این بی صاحاب دیگه...
یه لیوان آب ریخت و بدون اینکه بهم تعارف کنه ازش خورد...
- سر قبرت نمی تونی یه تعارف کنی؟!
خندید: جون رها بگو بینم باز چی شده؟!
نفسمو با حرص دادم بیرون: اخراج...
آّب پرید تو گلوش و به سرفه افتاد: چی؟!
- مرگ و چی؟! میگم اخراج شدم... همه ش تقصیر اون پسره ی ک... یه!
یکم دیگه آب خورد: بی تربیت!
دستمو رو هوا تکون دادم: قربون تربیتت! میدونی الآن سگم پس بی خیال من شو...
رها: اى بابا... مى خواستیم جشن بگیریما!
رفتم تو اتاقو گفتم: اون سودای گور به گوری کجاست؟!
از همونجا داد زد: رفته نگین بکاره به دندونش...
همونطور که غر غر می زدم سعی کردم به اینکه چرا اخراج شدم فکر نکنم وبه این فکر کنم که سودا چرا الکی خوشه؟! یه تاپ سفید... فقط همینو داشتم و یه مشکیش که باهم خریده بودمشون... پوشیدم و رفتم تو جایی که مثلا بهش می گفتیم هال... رها هنوز تو آشپزخونه نمی دونم چه جونی میداد... رفتم و در یخچالو که همه ش زنگ زده بودو باز کردم... لعنتی... این که از جیب منم خالی تره... برهوت!!!
رها پشت گاز بود...
- چی درست میکنی؟!
- زرشک پلو با مرغ... خب معلومه اُملت دیگه...
پوفی کردم: من دلم مرغ میخواد...
قاشقو کنار تابه کوبید: گرونه عزیزم... گرونه... فکر جیبت باش... والا...
- تو دیگه غمت چیه؟!
خندید: چه مى دونم والا... تو رو مى بینم یاد غم و غصه هام مى افتم...
همونجا گوشه ی دیوار به حساب آَشپزخونه که کاشی هاش یکی در میون کنده شده بود نشستم و گفتم: مى دونم... ولی بی خیال... این همه غصه خوردیم چی شد؟! از فردا می افتم دنبال یه کار دیگه...
می دونستم دارم زر زیادی میزنم... کار کجا بود؟! همینم با بدبختی گیر آورده بودم... دستمو مشت کردم... چقدر دلم میخواست اون پسره ی شارلاتانو خفه ش کنم...